شاعر : محمد مبشری نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل
دم آخـر بـه بـرم زود بـیـا مـادر جـان تا کنم سفـره دل پیـش تو وا مادرجان
هـمه اعـضای تـنـم مـثل تنت آب شده بین بـسـتر بنـگـرحـال مـرا مادرجان
سوخت چون خانۀ تو خانه وکاشانه من میزدم در وسـط شعله صدا مادرجان
سـوخـتن ارثـیـۀمـادری مـاسـت ولـی صورت حور کجا شعله کجا مادرجان
نه فقط آن شب و آن صحنه، خدا میداندروضهخوان تو شدم در همه جا مادرجان یاد کردم ز کتک خوردن تو،تا گفـتند میزدند پیـرزنی را ز جـفـا مادرجان
گـفته بودم به همه مـادرما را کـشـتند قنفذ و ضرب غلافش به خدا مادرجان گفته بودم به همه بعدپیـیـمبرشده بود کار توگریه به هر صبح و مسا مادرجان گفته بودم به همه رکن تورا بشکستند با همان ضرب در و ضربه پا مادرجان گفته بودم به سرت پارچهای میبستی بعد از آن واقعه کـوچه چرا مادرجان
گـفته بودم به همه ناحـلة الجـسم شدی شبهی ماند فقـط ازتو به جا مادرجان گفته بودم به همه مادر ما غش میکرد دم بهدم بود چنین حال شما مادرجان گفته بودم کهشکست وبه روی خاک افتاد گـوشـوار تو ز سیـلـی جفا مـادر جان گفته بودم که از آن هیزمنیمسوخته،هست نزد ما،تا برسد مـهـدی ما مـادرجان